گروه بینالملل مشرق- "هیلاری رودهام کلینتون" وزیر اسبق امور خارجه آمریکا در کابینه اول باراک اوباما و همسر "بیل کلینتون" چهل و دومین رئیسجمهور آمریکا است. کلینتون که نتوانست در سال 2008 میلادی نامزدی حزب دموکرات را برای شرکت در انتخابات ریاستجمهوری به دست آورد، به عنوان یکی از نامزدهای احتمالی انتخابات سال 2016 میلادی در نظر گرفته میشود. کلینتون در سال 2016 میلادی، 69 ساله خواهد شد و نظرسنجیها نشان میدهد در صورتی که بخواهد وارد عرصه انتخابات شود و به عنوان نخستین رئیسجمهور زن آمریکا انتخاب شود، از حمایت قابلتوجهی در میان دموکراتها برخوردار خواهد بود.
هیلاری پس از ترک پست خود در وزارت خارجه آمریکا، در 10 ژوئن 2014 کتاب خاطراتش را تحت عنوان "انتخابهای سخت" منتشر کرد. این کتاب به موضوعاتی همچون کشته شدن اسامه بنلادن، سرنگونی رژیم قذافی در لیبی، خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان و عراق، انقلابهای عربی، سیاستهای مرتبط با ایران و کره شمالی، افزایش قدرت چین و روابط با متحدان آمریکا میپردازد.
فصل هجدهم کتاب به بیان خاطرات
کلینتون با موضوع ایران میپردازد که این فصل، "ایران: تحریمها و
رازها" نام دارد. گروه بینالملل مشرق قصد دارد طی روزهای آتی متن کامل فصل مربوط به ایران در کتاب
"انتخابهای سخت" را در چند شماره منتشر کند.
بخش اول این فصل را میتوانید از اینجا بخوانید.
هیلاری کلینتون در کنار کتاب تازهمنتشرشده "انتخابهای سخت"
بخش دوم/فصل ایران: تحریمها و رازها
در اوج رقابتهای انتخاباتی سال 2008 [بر سر کاندیداتوری حزب دموکرات در انتخابات ریاستجمهوری] سناتور اوباما گفت در سال اول ریاستجمهوریاش با رهبران ایران، سوریه، ونزوئلا، کوبا و کره شمالی "بدون پیششرط" دیدار خواهد کرد. من از این مواضع انتقاد کردم: "به [مسیر] دیپلماسی برگردید، با این کشورها وارد تعامل شوید، اما به آنها قول دیدار در سطح ریاستجمهوری را ندهید مگر آنکه چیزی در ازایش بگیرید." کمپین اوباما در پاسخ، من را متهم کردند که خط بوش را دنبال میکنم و حاضر نیستم با دشمنان گفتگو کنم.
هیچ یک از این موضعگیریها برای رأیدهندگان تعیینکننده نبود، اما طبیعت زندگی در محیط مبارزات انتخاباتی اینگونه است. آوریل سال 2008 هم اقدام تحریکآمیز دیگری انجام دادم. به رهبران ایران هشدار دادم که اگر جلوی چشمان من [اگر رئیسجمهور شدم]، دست به حمله هستهای علیه اسرائیل بزنند، آمریکا اقدام به تلافی خواهد کرد و "ما قادر خواهیم بود تا آنها را کاملاً نابود کنیم." این حرف من، توجه تهران را جلب کرد و ایران حتی اعتراض رسمی خود را در این زمینه به سازمان ملل متحد تحویل داد.
پس از آنکه اوباما [رئیسجمهور شد و] از من خواست وزیر امور خارجه شوم، شروع کردیم به صحبت درباره تدوین یک رویکرد مؤثرتر در قبال ایران. هدف ما شاید ساده بود، جلوگیری از توسعه سلاحهای هستهای توسط ایران، اما راه رسیدن به این هدف ابداً ساده نبود. اوایل سال 2009، به نظر میرسید ایران در حال پیشرفت در خاورمیانه است. حمله آمریکا به عراق، "صدام حسین" رقیب دیرینه ایران را از صحنه حذف کرده و به جای او دولتی شیعه را گذاشته بود که بیشتر به مذاق ایران خوش میآمد.
قدرت و اعتبار آمریکا در منطقه به سطح پایینی رسیده بود. حزبالله سال 2006 اسرائیل را به بنبست خونینی در لبنان گرفتار کرد، و حماس، [حتی] پس از حمله دو هفتهای اسرائیل در ژانویه سال 2009 هنوز محکم و پایدار، کنترل نوار غزه را به دست داشت. پادشاهان سنی خلیج[فارس] با ترس تماشا میکردند که ایران چگونه ارتش خود را میسازد، نفوذ خود را گسترش میدهد، و تهدید میکند که بر تنگه استراتژیک و حیاتی هرمز مسلط شود.
در داخل ایران، چنگال آهنی رژیم، بلامنازع بود و از صادرات پررونق نفت، لذت میبردند. احمدینژاد، طاووسی جنگجو بود که در صحنه نمایش بینالمللی قدم میزد. با این حال، قدرت واقعی در اختیار آیتالله علی خامنهای رهبر ایران بود که سال 1989 جایگزین [امام]خمینی شد و هرگز نفرت خود از آمریکا را پنهان نمیکرد. سپاه پاسداران تندرو، چنان قدرت قابل توجه و داراییهای گسترده اقتصادی در داخل ایران به دست آورده بود که به نظر میرسید این کشور در حال حرکت به سوی یک دیکتاتوری نظامی تحت پوشش رهبران دینی است. من وقتی متوجه این روند شدم، در سفرم به خلیج[فارس] ، امواجی [میان رهبران کشورهای عربی] در اینباره ایجاد کردم.
مناظره اوباما و کلینتون برای کاندیداتوری حزب دموکرات در انتخابات ریاستجمهوری 2008
من و اوباما در مواجهه با این وضعیت دشوار، مصمم بودیم هم از تعامل و هم از فشار استفاده کنیم و یک انتخاب روشن مقابل رهبران ایران بگذاریم: اگر به تعهدات خود پایبند بودند و نگرانیهای جامعه بینالمللی در مورد برنامه هستهای خود را رفع میکردند، میتوانستند از بهبود روابط بهرهمند شوند. اگر از این کار خودداری میکردند، با انزوای بیشتر و عواقب دردناکتری از قبل روبهرو میشدند.
یکی از اولین حرکات اوباما، ارسال دو نامه خصوصی به آیتالله خامنهای و ارائه یک پنجره جدید دیپلماتیک بود. وی همچنین پیامهای ویدیویی با خطاب مستقیم به مردم ایران ضبط کرد. مانند تلاشهای ده سال قبل شوهرم ["بیل کلینتون"]، این آزمایشها هم با دیوار سنگی در تهران مواجه شد. هیچ یک از ما این توهم را نداشتیم که ایران قرار است رفتار خود را تنها به دلیل اینکه رئیسجمهور جدید آمریکا مایل به گفتگو است، تغییر دهد، اما معتقد بودیم تلاش برای تعامل میتواند موضع ما را در اعمال تحریمهای شدیدتر، در صورت رد پیشنهادهایمان توسط ایران، تقویت کند. بقیه جهان میدیدند که ایرانیها، نه آمریکاییها، هستند که سرسختی می کنند. به این ترتیب احتمال آنکه از افزایش فشار بر تهران حمایت کنند، بیشتر میشد.
ابتدا امکان همکاری درباره افغانستان را بررسی کردیم. پیشتر، در سال 2001 و روزهای اول جنگ، مذاکراتی مقدماتی [بین مقامات وقت دو کشور] در مورد همکاری برای ریشهکن کردن تجارت مواد مخدر و ایجاد ثبات در این کشور انجام شده بود. با این حال، از آن زمان به بعد، ایران بسیار کمتر نقش سازندهای در این خصوص بازی کرده بود. پیش از یک کنفرانس بزرگ بینالمللی با موضوع افغانستان که توسط سازمان ملل متحد در لاهه و اواخر ماه مارس سال 2009 برگزار میشد، باید انتخاب میکردم که آیا از تصمیم سازمان ملل برای دعوت از ایران حمایت کنم یا نه. پس از مشورت با متحدانمان در ناتو، کنفرانس را "جلسهای زیر چادر با همه طرفهایی که در افغانستان سرمایه و منافع دارند" توصیف کردم. به این ترتیب، راه برای حضور ایران باز میماند. اگر در کنفرانس شرکت میکردند، اولین برخورد مستقیم ما شکل میگرفت.
در نهایت، تهران معاون وزیر امور خارجه خود را به لاهه فرستاد، که سخنرانیش شامل برخی ایدههای مثبت برای همکاری میشد. من با این دیپلمات ایرانی ملاقات نکردم، اما "جیک سالیوان" [مشاور ارشد دولت در مذاکرات هستهای با ایران] را فرستادم تا با او صحبت کند و مسئله همکاری مستقیم درباره افغانستان را مطرح کند.
اوباما با کلینتون و سالیوان مشورت میکند
سالیوان همچنین شخصاً نامهای را به دیپلمات ایرانی تحویل داد که حاوی درخواست آزادی سه آمریکایی بازداشتشده در ایران بود: یک مأمور بازنشسته افبیآی به نام "رابرت لوینسون"، یک دانشجوی دوره کارشناسی ارشد به نام "عشا مؤمنی"، و یک روزنامهنگار آمریکایی با اصالت ایران-ژاپنی به نام "رکسانا صابری". صابری تنها چند روز پس از انتصاب من به سمت وزارت خارجه در ژانویه سال 2009، در تهران دستگیر و متهم به جاسوسی شد. پس از اعتصاب غذای او و لابی مداوم آمریکا و کشورهای دیگر، ماه مه بود که او را آزاد کردند. پس از آزادی به وزارت خارجه آمد تا با من دیدار کند و در مورد مصیبت دلخراش خود به من توضیح بدهد. "رابرت لوینسون" هنوز در بازداشت به سر میبرد. "عشا مؤمنی" که به قید وثیقه آزاد شده بود اما اجازه خروج از کشور نداشت، بالأخره آگوست سال 2009 اجازه بازگشت به آمریکا را پیدا کرد.
در همان کنفرانس لاهه، "ریچارد هالبروک" [فرستاده ویژه آمریکا در امور افغانستان و پاکستان] ملاقات کوتاهی با دیپلمات ایرانی و دور میز ناهار رسمی داشت، هرچند ایرانیها بعدها این برخورد را انکار کردند.
نیمه دوم سال 2009 پر از تحولات غیرمنتظرهای بود که بحثهای بینالمللی در مورد ایران را به طور چشمگیری تغییر داد. اول، انتخابات ایران بود. ماه ژوئن، احمدینژاد پیروز انتخابات ریاستجمهوری اعلام شد، انتخاباتی که از هر لحاظ، اشکالات عمیق داشت، اگر نگوییم تماماً تقلب بود. جمعیت زیادی در خیابانهای تهران و سراسر کشور در اعتراض به نتایج انتخابات جمع شدند. لحظات غافلگیرکنندهای بود. طبقه متوسط ایران به دنبال دموکراسی بودند که انقلاب سال 1979 وعده داده بود، اما هرگز محقق نشده بود.
اعتراضات شدت گرفت و به "جنبش سبز" مشهور شد. میلیونها ایرانی در یک نمایش بیسابقه برای ابراز مخالفت به خیابانها ریختند. بسیاری از آنها حتی خواستار پایان کار رژیم شدند. نیروهای امنیتی با خشونتی وحشیانه واکنش نشان دادند. شهروندانی که مسالمتآمیز راهپیمایی میکردند، با باطوم مورد ضرب و جرح قرار میگرفتند و دستهجمعی دستگیر میشدند. مخالفان سیاسی محاصره میشدند و مورد آزار قرار میگرفتند. چندین نفر نیز کشته شدند. مردم سراسر جهان از دیدن فیلم زن جوانی که در خیابان به ضرب گلوله کشته شد، وحشت کرده بودند. خشونت، تکاندهنده بود، اما سرکوب، با سابقه [تعدیهای] بیپایان حقوق بشری رژیم همراستا بود.
"ریچارد هالبروک" فرستاده ویژه آمریکا در امور افغانستان و پاکستان
درون دولت اوباما بحث ما در اینباره بود که چگونه به این وضعیت واکنش نشان دهیم. پس از آنکه تظاهرات شدت گرفت و قبل از آنکه شدیدترین سرکوبها آغاز شود، من [در رسانهها] اعلام کردم: "ما در حال نظاره وضعیت در ایران هستیم، اما مانند سایر کشورهای جهان منتظریم ببینیم مردم ایران چه تصمیمی میگیرند. بدون شک امیدواریم که نتیجه، نشاندهنده اراده واقعی و تمایل مردم ایران باشد."
ارتباطهای ما در ایران اصرار داشتند که تا جایی که ممکن است در اینباره سکوت کنیم. نگران بودند که اگر آمریکا در حمایت از تظاهرکنندگان صحبت کند، یا آشکارا سعی نماید خود را وارد مسئله کند، رژیم فرصت پیدا کند تا با اعتراضات به عنوان یک توطئه خارجی، برخورد کند. بسیاری از تحلیلگران اطلاعاتی و کارشناسان حوزه ایران ما هم با این نظریه موافق بودند. با این حال، هنوز هم به شدت وسوسه میشدیم تا بایستیم و حمایت خود از مردم ایران و انزجارمان از تاکتیکهای سرکوبگرانه رژیم را اعلام کنیم. به نظرمان میرسید نقشی که آمریکا باید در راستای ارزشهای دموکراتیکمان بازی کند، اعلام این مواضع بود.
بعد از گوش دادن به تمام استدلالها، رئیسجمهور با اکراه تصمیم گرفت که آمریکا برای خدمت به آرمانهای مردم ایران بهتر است وارد این بحران نشود. این تصمیم تاکتیکی، اگرچه دشوار بود، اما با چشم باز گرفته شد. بهرغم باور برخی از مفسران در آن زمان، تصمیم رئیسجمهور به این خاطر نبود که بیشتر به تعامل با رژیم اهمیت میداد تا ایستادن مقابل آن. مسئله انجام آن چیزی بود که اعتقاد داشتیم برای معترضان و برای دموکراسی بهتر است، همین. در پشت صحنه، تیم من در وزارت خارجه مداوم با فعالان در ایران در تماس بود مداخلهای اورژانسی هم برای جلوگیری از تعطیلی توییتر به منظور تعمیر و نگهداری، انجام داد. اگر توییتر قطع میشد، معترضان از یک ابزار کلیدی ارتباطی محروم میشدند.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم شاید خویشتنداری ما، تصمیم درستی نبود. باعث نشد که رژیم بیرحمانه "جنبش سبز" را خرد نکند، رویدادی که تماشای آن بیش از حد دردناک بود. انتشار پیامهای پر سر و صداتر از سوی آمریکا احتمالاً نتیجه را تغییر نمیداد و شاید حتی به آن شتاب میبخشید، اما در حال حاضر هیچ راهی وجود ندارد که بفهمیم آیا میتوانستیم تغییری در این روند ایجاد کنیم یا نه. من تأسف خوردم که با صدای بلندتر و با لحن شدیدتر صحبت نکردیم و دیگران را به انجام این کار دعوت نکردیم. بنابراین پس از سرکوب [جنبش سبز] در ایران، تلاشها برای ارائه ابزار و فناوری فرار از سرکوب و سانسور دولتی به فعالان طرفدار دموکراسی را افزایش دادم. طی چند سال بعد، دهها میلیون دلار سرمایهگذاری کردیم و بیش از 5000 فعال را در سراسر جهان آموزش دادیم.
صفحه توییتر وزارت خارجه آمریکا به زبان فارسی
تا ماه سپتامبر، [آیت الله]خامنهای و احمدینژاد دوباره کنترل را در تهران محکم به دست گرفتند. با این حال، اکنون یک "نقطه جوش" [و ناآرامی] جدید به وجود آمده بود. بیش از یک سال، سازمانهای اطلاعاتی غربی نقطهای را تحت نظارت داشتند که اعتقاد داشتیم ایران در آن نقطه مشغول ساخت یک تأسیسات مخفی غنیسازی، زیر کوهی در نزدیکی شهر قم واقع در جنوب غربی تهران است. بعد از اشتباه اطلاعاتی در مورد سلاحهای کشتار جمعی در عراق، طبیعی بود که در نتیجهگیری درباره ایران محتاطتر باشیم، اما این مسئله عمیقاً نگران کننده بود. تأسیسات مذکور تنها چند ماه دیگر اتمام میشد و اگر کار ساخت آن به پایان میرسید، به دلیل محل محافظتشدهاش میتوانست توان ایران را در ساخت بمب هستهای بالا ببرد. هنگامی که ایرانیها فهمیدند از فریبکاری آنها آگاه شدهایم، سعی کردند روی آن سرپوش بگذارند. 21 سپتامبر 2009، بیسر و صدا و مختصر، نامهای به آژانس بینالمللی انرژی اتمی دادند و به وجود یک پروژه آزمایشی کوچک در نزدیکی قم اعتراف کردند که قبلاً هرگز اشارهای به آن نشده بود.
ما تصمیم گرفتیم به روش خود، حقیقت را افشا کنیم. رهبران جهان همان هفته برای نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک جمع شده بودند. میدانستیم که افشای عمومی مسئله تأسیسات غنیسازی مخفی ایران در نزدیکی قم موجب سر و صدای زیادی میشود، که امیدوار بودیم از آن به نفع خودمان استفاده کنیم. مقرر شده بود که اوباما ریاست جلسه شورای امنیت در مورد امنیت هستهای را به عهده داشته باشد. مذاکرهکنندگان 1+5 نیز قرار بود دور جدیدی از مذاکرات را با ایران آغاز کنند. باید اطلاعاتی را که میخواستیم افشا کنیم، به دقت با متحدان انگلیسی و فرانسوی خود هماهنگ میکردیم تا قویترین اهرم فشار ممکن را مقابل هم ایرانیها و هم کشورهایی که مستعد اعتماد به تهران بودند، به ویژه روسیه و چین، به دست بیاوریم. اگر کارمان را ماهرانه انجام میدادیم، این افشاگری انفجاری میتوانست توازن دیپلماتیک را علیه ایران کند و جهت اعمال تحریمهای شدیدتر بینالمللی به ما کمک نماید.
درون سوئیت اوباما در هتل "والدورف آستوریا"، برای طراحی استراتژیمان دور هم جمع شدیم. یکی از گزینهها این بود که رئیسجمهور یک سخنرانی دراماتیک انجام دهد و اطلاعات راجع به تأسیسات قم را در شورای امنیت افشا کند. این کار، دو خاطره معروف را زنده میکرد: یکی برخورد میان "آدلای استیونسون" سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد و همتای روسی او طی بحران موشکی کوبا، و دیگری سخنرانی رسوا شده "کالین پاول" وزیر خارجه [وقت آمریکا] در مورد سلاحهای کشتار جمعی عراق. هیچ یک از این دو، خاطرهای نبود که بخواهیم مجدداً زنده کنیم. همچنین میخواستیم مطمئن شویم که کاملاً با متحدانمان هماهنگ کرده و آژانس، روسها، و چینیها را پیشاپیش در جریان گذاشتهایم. بنابراین تصمیم گرفتیم، جلسه شورای امنیت سازمان ملل را [برای افشاگری] انتخاب نکنیم.
هیئتهای آمریکایی و روسی در هتل والدورف با هم دیدار میکنند
بعد از ظهر 23 سپتامبر، اوباما، "جیم جونز" مشاور امنیت ملی، و من در [هتل] والدورف، یک ساعت با "دیمیتری مدودف" رئیسجمهور روسیه، "سرگئی لاوروف" وزیر خارجه این کشور، و "سرگئی پریخودکو" مشاور امنیت ملی مدودف، ملاقات و شواهدمان را در مورد [تأسیسات نزدیک] قم به آنها ارائه کردیم. مدودف، بهار همان سال در لندن و در اولین جلسه بین دو رئیسجمهور [روسیه و آمریکا] اعتراف کرده بود که روسیه برنامه هستهای ایران را دستکم میگرفته است، اما این اطلاعات جدید در مورد فریبکاری ایران باز هم روسها را شوکه کرده بود. طی چهار سال وزارت خارجه من، تنها همین زمان بود که یادم هست لاوروف "فولادی" به نظرم متلاطم آمد و دیدم که به دنبال کلمات [برای اظهارنظر] میگردد.
از آن زمان به بعد، مدودف با اتخاذ مواضع سختتر درباره ایران مطبوعات را شگفتزده کرد، مواضعی که تا به حال از روسها نشنیده بودیم: "تحریم به ندرت به نتایج سازنده میرسد، اما در برخی موارد، تحریم اجتنابناپذیر است." خبرنگاران اعضای کاخ سفید را سؤالپیچ میکردند تا بفهمند چه چیزی باعث این تغییر قابلتوجه در لحن روسیه شده است، اما ما هنوز آماده علنی کردن خبر [تأسیسات] قم نبودیم.
برنامه اینگونه شد که دو روز بعد، طی نشست سران "گروه 20" در "پیتسبورگ"، جایی که بسیاری از رهبران جهان [که در جلسه شورای امنیت بودند] از نیویورک به آنجا سفر میکردند، خبر را اعلام کنیم. هنگامی که زمان مناسب فرا رسید، اوباما در کنار "گوردون براون" نخستوزیر بریتانیا و "نیکلا سارکوزی" رئیسجمهور فرانسه، پشت تریبون قرار گرفت. وی اعلام کرد: "اندازه و مشخاصت این تأسیسات در تضاد با یک برنامه صلحآمیز است. ایران دارد قوانینی را میشکند که همه کشورها باید رعایت کنند." از این پس، اتفاقات شتاب بیشتری پیدا کرد.
پایان بخش دوم/فصل ایران: تحریمها و
رازها